i lost my love

http://upload.iecloob.com/images/02271953019131020763.jpg

 


به دنبال خدا نگرد 

خدا در بیابان های خالی از انسان نیست 
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست 
به دنبالش نگرد 

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست 

خدا در قلبی است که برای تو می تپد 
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد 

خدا آنجاست 

در جمع عزیزترینهایت 
خدا در دستی است که به یاری می گیری 
در قلبی است که شاد می کنی 
در لبخندی است که به لب می نشانی 
خدا در بتکده و مسجد نیست 
گشتنت زمان را هدر می دهد 
خدا در عطر خوش نان است 
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی 
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن 
خدا آنجا نیست 

او جایی است که همه شادند 

و جایی است که قلب شکسته ای نمانده 
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش 
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش 
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست 

زندگی چالشی بزرگ است 

مخاطره ای عظیم 
فرصت یکه و یکتای زندگی را 
نباید صرف چیزهای کم بها کرد 
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد 
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم 
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم 
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند 
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند 
همچون معرفت بر الله و به خود آیی 

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم 

و با بی پروایی از آن درگذریم 
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم 
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است 
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند 
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند 
نگاهی تیره و یأس آلود دارند 
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند 

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم 

سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: 

آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟! 


 

نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,ساعت 16:2 توسط كيميا| |

 دختر كوچكی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینكه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد. 

بعد از ظهر كه شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. 

مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینكه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت كه با اتومبیل بدنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی كه آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد. 

اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حركت بود، ولی با هر برقی كه در آسمان زده میشد ، او می‌ایستاد ، به آسمان نگاه می‌كرد و لبخند می زد و این كار با هر دفعه رعد و برق تكرار می‌شد. 

زمانیكه مادر اتومبیل خود را به كنار دخترك رساند، شیشه پنجره را پایین كشید و از او پرسید: چكار می‌كنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟ 
دخترك پاسخ داد: من سعی می‌كنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عكس می‌گیرد! 

باشد كه خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی كنارتان باشد. در طوفانها لبخند را فراموش نكنید
 

نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,ساعت 14:44 توسط كيميا| |

 سلام آقای ایرانسل!

نوکرتم داداش!

یه چندتا خواهش ازت دارم. جون نَنَت عمل کن بهشون...

من تو مسابقه شرکت نمی کنم! به جون مامانم adsl دارم!

صبح به صبح، ساعت ٧ منو با اس ام اس فروش ویژه بیدار نکن...

شارژه جایزت بخوره تو سرت 1000000 تومان شارژ کنم 100تومن داخل شبکه هدیه بدی!

موبایل بانک هم نمیخوام!

اینقدر واسه هر چی زرت و زرت و وقت و بی وقت تبریک نگو!

نکن برادره من! نکن پدره من! دِ نکن لعنتی! دِ دهن منو باز نکن آخه...

من تا حالا از شما پیشواز گرفتم؟ بابام گرفته؟ داییم گرفته؟؟؟؟ کی گرفته؟؟

آخه چی میخواااای از جون من لعنتی که که میگی آهنگ های پیشواز داغ امروز اینا هستن.

آخه یکی نیست درد منو بشنوه؟؟؟

نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,ساعت 16:51 توسط كيميا| |

 در تنهايي خود لحظه ها را برايت گريه کردم

در بي کسيم براي تو که همه کسم بودي گريه کردم

 

در حال خنديدن بودم که به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه کردم

 

در حين دويدن در کوچه هاي زندگي بودم که ناگاه به ياد لحظه هايي که بودي و اکنون نيستي

 ايستادم و آرام گريه کردم

 

ولي اکنون مي خندم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچگانه اي که به خاطرت اشک هايم را

 قرباني کردم...

 


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:5 توسط كيميا| |

تو کسی که خنده اش طعم زمستان میدهد
من همان که ابتدایش بوی پایان میدهد
خوب میدانم که یک شب ، یک شب بی انتها
عشق روی دستهای بی کسم جان میدهد

چقدر زمونه بی وفاست
نمی دونم خدا کجاست
یکی بیاد بهم بگه کجای کارم اشتباست ؟
گاهی می خوام داد بکشم اما صدام در نمیاد
بگم آخه خدا چرا دنیا به آخر نمیاد ؟

این صدای پای تنهایی از کوچه پس کوچه

های شهر است که به گوش میرسد

و حکایت از طلوع غم میکند

من در زاویه پنهان خویش

نشسته ام و دستهایم

به جست و جوی

 اسمان رفته اند

اسمان در غم من مینالد

زمین از شیون های من به لرزه در ما اید

و پرندگان در غم من از نغمه سرایی باز می ایستند

 

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:50 توسط كيميا| |

 

وقتی گریه کردیم گفتند بچه ای

وقتی خندیدیم گفتند دیونه ای

وقتی جدی بودیم گفتند مغروری

وقتی شوخی کردیم گفتند سنگین باش

وقتی سنگین بودیم گفتن افسرده ای

وقتی حرف زدیم گفتند پرحرفی

وقتی ساکت شدیم گفتند عاشقی

حالا که عاشقیم میگن اشتباهه وگناه

................................................................................

 حكايت من،حكايت كسي است كه عاشق دريابود،اماقايق نداشت؛دلباخته سفربود،اماهمسفر نداشت؛حكايت كسي است كه زجركشيد،اماضجه نزد؛زخم داشت،ولي ناله اي نكرد؛نفس ميكشيداماهمنفس نداشت.خنديد،غمش راكسي نفهميد.

..............................................................................................

 امشب، باز بيدارم...
امشب ، مي نشينم بالاي سر خيالت تا تو بخوابي. تا تو آسوده بخوابي
امشب، تا صبح نگاهت مي کنم. وقتي که مي خوابي، چقدر از هميشه معصوم تري!
دلم مي خواهد چشم بدوزم به چشمان نازنينت، وقتي خوابي. دلم مي خواهد بنشينم کنارت،
مراقب باشم که کسي، چيزي، صدايي، پرده ي نازک خواب لطيفت را پاره نکند.
رويا مي بيني؟!...
چه زيبا لبخند مي زني توي خواب!
چقدر چشمان زيبايت آرامش مي بخشد توي خواب!
تو چقدر آرامي!...
دلم مي خواهد هميشه از اين آرامشت قرار بگي

..........................................................................


قضیه از اون جایی شروع شد که خیلی عصبانی بود!
گفت اگه دوسم داری ثابت کن گفتم چجوری؟
تیغو برداشتو گفت رگتو بزن!
گفتم مرگ و زندگی دست خداست
گفت پس دوسم نداری
... تیغو برداشتمو رگمو زدم!
وقتی داشتم اروم تو بغلش جون میدادام
اروم زیر لب گفت اگه دوسم داشتی تنهام نمیزاشتی!!!

.............................................................................

 دختر:خوشگلم


پسر:نه

دختر:دوستم داری

پسر:نه

دختر :اگه بمیرم برام گریه نمی کنی

پسر:نچ

دختر اشک تو چشماش جمع شدو پسر

بغلش کردوگفت:تو خوشگل نیستی

زیباترینی...دوستت ندارم عاشقتم

اگه بمیری برات گریه نمی کنم...منم میمیرم

....................................................................

  

تولد!! روزی که هیچگاه نفهمیدم برای چی باید خوشحال باشم!!!

پدر آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی
تو ای مادر اگر شوخ چشمی ها نمی کردی
تو هم ای آتش شهوت شرر بر پا نمی کردی
کنون من هم به دنیا بی نشان بودم
پدر آن شب جنایت کرده ای شاید نمی دانی
به دنیایم هدایت کرده ای اما نمی دانی
از این بایت خیانت کرده ای شاید نمی دانی

  ..................................................................

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:26 توسط كيميا| |

 

امروز شده با از اون شبهاي كه آرامش ندارم .. قرار ندارم .. دلم گرفته .. نه .. تنها امشب نه .. الان 2- 3 شبي هستش اينجوريم ..ولي امشب به حد ظرفيت رسيده بايد حرف بزنم .. چيزي بگم .. تا يه كم دلم خالي شه .. و دليل اينكه به هر كسي سر مي زنم يا مي گم ، نمي تونم چيزي بگم .. يام كه شروع مي كنم نمي تونم تموم كنم .. همينه .. ولي چه فايده به همه بگم .. ولي به كسي كه بايد بگم .. نتونم بگم ..
مي خوام بگم .. مي خوام بگم .. كه برام زندگي یه .. مي خوام بگم وقتي نيست هيچي نيست .. كل حرفامو جمع كنم براش بگم .. قفط مي تونم بگم .. همه زندگی مه  .. البته اينم هست .. اگه جلوم بود همينم نمي تونستم بگم .. مي دونم دارين حرفامو مي خونين .. اين حرفي يه كه من فقط مي تونم اينجا بگم .. اونم بي پروا كه كي          مي خونه .. و كي منو مي شناسه ..

ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:14 توسط كيميا| |

 

بگوييم :  از اينكه وقت خود را در اختيار  من گذاشتيد متشكرم .
نگوييم : ببخشيد كه مزاحمتان شدم .
 
بگوييم : در فرصت مناسب كنار شما خواهم بود .
نگوييم : گرفتارم .
 
بگوييم : راست مي گي؟ راستي؟
نگوييم : دروغ نگو .
 
 بگوييم :  خدا  سلامتي بده .
 نگوييم :  خدا بد نده .
 
بگوييم : هديه براي شما .
نگوييم :  قابل ندارد .
 
بگوييم : با تجربه شده .
نگوييم :  شكست خورده .
 
بگوييم: قشنگ نيست .
نگوييم : زشت است .
  
بگوييم: خوب هستم .
نگوييم: بد نيست .
 
بگوييم : مناسب من نيست .
نگوييم : به درد من نمي خورد .
  
بگوييم : با اين كار چه لذتي مي بري؟
نگوييم : چرا اذيت مي كني؟
  
بگوييم : شاد و پر انرژي باشيد .
نگوييم : خسته نباشيد .
 
بگوييم: من .
نگوييم: اينجانب .
 
بگوييم: دوست ندارم .
نگوييم: متنفرم .
 
بگوييم: آسان نيست .
نگوييم: دشوار است .
 
بگوييم : بفرماييد .
نگوييم : در خدمت هستم .
  
بگوييم : خيلي راحت نبود .
نگوييم : جانم به لبم رسيد .
 
بگوييم : مسئله را خودم حل مي كنم .
نگوييم : مسئله ربطي به تو ندارد .

نظر يادت نره ه ه ه !!!!!!!!

نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:6 توسط كيميا| |

 

خنده را تا ياد دارم، شاد و شيرين و شكرريز است
چهره‌هايي هست اما اين زمان
پيش چشم ما و پيرامون‌مان
خنده‌هاشان شوم و تلخ و نفرت‌انگيز است
 
خنده پيروزي يغماگران
سنگدل جمعي كه مي‌خندند خوش،
                    بر گريه‌هاي ديگران!
غافل‌اند اينان كه چشم روزگار
با سرانجام چنين خوش خنده‌هايي آشناست
گريه‌هايي در پي اين خنده‌هاست!
 
 
افق مي‌گفت: - « آن افسانه‌گو  
         -«آن افسانه گوي شهر سنگستان،
          به دنبال « كبوترهاي جادوي بشارت‌گو»
                                         سفر كرده‌ست
شفق مي‌گفت:
         «من مي‌ديدمش، تنها، تكيده، ناتوان، دلتنگ،
          ملول از روزگاراني كه در اين شهر سر كرده‌ست.»
 
سپيدار كهن پرسيد:
         - «به فريادش رسيد آيا،«حريق و سيل يا آوار»؟»
صنوبر گفت:
         - «توفاني گران‌تر زان‌چه او مي‌خواست،
         پيرامون او برخاست
         كه كوبيدش به صد ديوار و پيچيدش به هم طومار!»
سپاه زاغ‌ها از دور پيدا شد
سكوتي سهمگين بر گفتگوها حكم‌فرما شد.
 
پس از چندي، پر و بالي به هم زد مرغ حق،
         آرام و غمگين خواند:
-«دريغ از آن سخن سالار
         كه جان فرسود، از بس گفت تنها
                       درد دل با غار... !»
توانم گفت او قرباني غم‌هاي مردم شد
صداي مرغ حق در هاي و هوي شوم زاغاني كه،
                        همچون ابر،
         رخسار افق را تيره مي‌كردند، كم‌كم محوشد، گم شد!
 
گل سرخ شفق پژمرد،
         گوهرهاي رنگين افق را تيرگي‌ها برد
صداي مرغ حق، بار دگر چون آخرين آهي كه از چاهي برون آيد
         (چه جاي چاه، از ژرفاي نوميدي) چنين برخاست:
-«مگر اسفندياري، رستمي، از خاك برخيزد
كه اين دل‌مرده شهر مردمانش سنگ را
         زان خواب جاوديي برانگيزد.»
 
پس از آن، شب فرو افتاد و با شب
         پرده سنگين تاريكي، فراموشي
پس از آن، روزها، شب‌ها گذر كردند
 
سراسر بهت و خاموشي
پس از آن، سال‌هاي خون دل نوشي
 
هنوز اما، شباهنگام
شباهنگان گواهانند
كه آوايي حزين از جاي جاي شهر سنگستان
بسان جويباري جاودان جاري‌ست...
مگر همواره بهرامان ورجاوند، مي‌نالند، سر درغار
«كجايي اي حريق، اي سيل، اي آوار!» 
نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:0 توسط كيميا| |

شاعر زن میگه :

به نام خدایی که زن آفرید
حکیمانه امثال ِ من آفرید

خدایی که اول تو را از گل
و بعداً مرا از خشت آفرید!

برای من انواع گیسو و موی
برای تو قدری چمن آفرید!

مرا شکل طاووس کرد و تو را
شبیه بز و کرگدن آفرید!

به نام خدایی که اعجاز کرد
مرا مثل آهو ختن آفرید

تو را روز اول به همراه من
رها در بهشت عدن آفرید

ولی بعداً آمد و از روی لطف
مرا بی کس و بی وطن آفرید

خدایی که زیر سبیل شما
بلندگو به جای دهن آفرید!

وزیر و وکیل و رئیس ات نمود
مرا خانه داری خفن! آفرید

برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب
شراره، پری، نسترن آفرید

برای من اما فقط یک نفر
براد پیت من را حَسَنْ آفرید!

برایم لباس عروسی کشید
و عمری مرا در کفن آفرید


پاسخ شاعر مرد:

به ‌نام خداوند مردآفرین
که بر حسن صنعش هزار آفرین

خدایی که از گِل مرا خلق کرد
چنین عاقل و بالغ و نازنین

خدایی که مردی چو من آفرید
و شد نام وی احسن‌الخالقین

پس از آفرینش به من هدیه داد
مکانی درون بهشت برین

خدایی که از بس مرا خوب ساخت
ندارم نیازی به لاک، همچنین

رژ و ریمل و خط چشم و کرم
تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست
نه کار پزشک و پروتز، همین!

نداده مرا عشوه و مکر و ناز
نداده دم مشک من اشک و فین!

مرا ساده و بی‌ریا آفرید
جدا از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد
به من گفت از آن سیب قرمز بچین

من ساده چیدم از آن تک‌ درخت
و دادم به او سیب چون انگبین

چو وارد نبودم به دوز و کلک
من افتادم از آسمان بر زمین

و البته در این مرا پند بود
که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین

تو حرف زنان را از آن گوش گیر
و بیرون بده حرفشان را از این

که زن از همان بدو پیدایشت
نشسته مداوم تو را در کمین!

نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:18 توسط كيميا| |

به نام کسی که جدایی رو آفرید تا قدر باهم بودنو بدونیم.

خیلی سخته بعد از چند سال تازه بفهمی که دوست داشتنش دروغ

 بوده ولی بازم بهت بگه دوست دارم. خیلی سخته طعم واقعی مرگو

 بچشی ولی صبح که چشماتو باز میکنی ببینی بازم نمردیو یه روزدیگه

 رو باید بازم با خاطره هاش شروع کنی, ولی اون دیگه پیشت نیست,

 پیشت نیست ولی انگار هر لحظه کنارت ولی تو پیش اون بودیو

 هیچوقت ندیدت, این مثل اون میمونه, تو رو گریه بندازه تو اونوبخندونی

 ولی اون یکی دیگه رو خوشحال کنه. خیلی سخته بهت بگه دوست

 دارم ولی نمیخوامت, میگن با یادش باید زندگی کنی ولی تا کی

 خوابشو ببینی, میگن ناامید نشو آخه درد ناامیدی رو نکشیدن چون

 ناامیدی و تنهایی و گریه تنهاهدیه هایی بوده که اون بهت داده ولی تو

تموم زندگیتو بهش دادی. خیلی سخته بهش دل ببندیو دلتو بشکونه,

 تو هم میتونستی دلشو بشکونی ولی اینکارو نکردی چون خیلی

 دوسش داشتی. خیلی سخته بزرگترین آرزوت مرگ باشه ولی اون

 بتونه با یار تازه رسیدش خیلی راحت زندگی کنه بعد کل ثروتت که

 عشقت بوده با کاخ آرزوهاتو یکجا خراب کنه, اونوقت زیر آوار بی مهری

 و تنهایی از فقر محبت و دوست داشتن تا آخر عمر بشینی و زار زار

 گریه کنی. خیلی سخته آرزوت کسی باشه که از این و اون بشنوی

 براش هیچ اهمیتی نداشتی, حالا دیگه آرزوی نبودنتو میکنه. خیلی

 سخته وقتی یادت میاد که حتی با شنیدن اسمش اونقدر خوشحال

 میشدی که دوست داشتی داد بزنی ولی حالا با دیدنشم چیزی جز

 عذاب نصیبت نمیشه چون اون دیگه واسه تو نیست. خیلی سخته بعد

 از چند وقت که میبینیش اشک تو چشمات حلقه بزنه ولی اشکات

 فقط واسه خودت مهم باشند. خیلی سخته جرات هر کاری رو داشته

 باشی به امید اینکه کوه پشتته ولی وقتی یرگردی و پشتتو نگاه کنی

 ببینی یه عمر پشتت به دره بوده, حالا اون دیگه عشقش یه نفر دیگه

 هست اصلا تو براش مهم نیستی, اصلا رسم بازیه قایم موشک زمونه

 اینه, تو چشم میذاری و من قایم میشم ولی تو یکی دیگه رو پیدا

 میکنی.


 

 

شکوندی, هر جا لونه ساختم تو خرابش کردی, هر جا با دیدن کسی

 دلم آرامش میگرفت تو اضطرابو تو دلم انداختی. نمیدونم شایداین کارو

 کردی تا به غیر از خودت به کسی دل نبندمو به کسی امید نداشته

 باشم. پس حالا که همه امیدم به تو, کمکم کن کمکم کن. 

خدایا همه این کارارو تو کردی به هر کی دل بستم تو دلمو

نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:16 توسط كيميا| |

 از آن روزی که بخشیدم به چشمانت دل خود را

                  به چشم خویش می بینم همه شب قاتل خود را

 تو همچون کودکان سرگرم بازی کردنی بانو

                         که جفت هم بچینی قطعه های پازل خود را

 من اینسو خواب از چشمم پریده تا خروس صبح

                           که شاید حل کنم با تو تمام مشکل خود را

بدون شک وشبهه مال من هرگز نخواهی شد

                             مروری میکنم هر شب خیال باطل خود را

 شب و دریایی از امواج اندوه و پریشانی

                          یقین گم می کنم دیگر نشان ساحل خود را

 بگو ای بید مجنونی که درهم ریخته موهات

                                   چگونه در کنار تو بسازم منزل خود را

 تمام سهم من از زندگی شعر است و موسیقی

                             نشد از سر بریزم تا به پایت حاصل خود را

 شبیه آرزوها و خیالا ت منی شاید

                            که از روز ازل دادم به چشمانت دل خود را

نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:10 توسط كيميا| |

 

با تو تنها مي شود

با تو تنها مي شود      معني هستي را چشيددر ره نا منزلي

در منزلت ماوي گزيد

با تو آسان مي شود      از در بدر بودن گريخت

سر به روي زانوان          از بي کسي اشکي نريخت

اي طلوع هستي ام      آسان چه تابيدي بتاب

سر به روي سينه ام      تا جان به تن دارم بخواب

از طلوع هستي ات نوري به شبهايم بريز

تا ابد با من بمان از من و عشق مگريز
نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:38 توسط كيميا| |

 

نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:28 توسط كيميا| |

نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:24 توسط كيميا| |

شب عروسیش بود.آخر شبه.

خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباساشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته در رو هم قفل کرده. داماد سراسیمه پشت در اتاق راه میره. داره از نگرانی دیوونه میشه. مامان و بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم-دخترم در رو باز کن! مریم جان سالمی؟

آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده درو میشکنه میرن تو.

مریم نازه بابا مثل یک عروسک زیبا کف اتاق خوابیده لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه میکنند. کنار دسته مریم یه کاغذ هست. کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو. هنوزم چیزی رو که میبینه باور نمی کنه.

بادستایی لرزون نامه رو بر میداره و بازش میکنه و می خونه:

 


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:17 توسط كيميا| |

امروز دلم گرفته و بسیار غمگینم و دلم از جدایی ترس دارد!با خدای خود ناله کردم تا با لطف خودش چاره ساز شود!!!!!اه ای خدای من کاش یکی را می فرستادی تا به درد دلم گوش نهد!!امروز به زجر و خون دلی که مجنون خورد پی میبرم و میگریم!!اری میگریم تا سبک شوم!!امروز ترس همه وجودم را گرفته ترساز جدا کردن من از کسی که برایش جانم ناقابل است!!!امروز به هزاران کس حسودی میکنم و با خود میگویم چرا من نیز به جمع آن هزار تن نی پیوندم؟؟آری این لحظه که میگذرد بر من لحظه تلخی است لحظه ای تلخ تر از زهر!!! کاش معشوقم الان اینجا بود تا باری از غمم بردارد و به من آرامش دهد!مگر این دلم چه میخواهد ای خدا؟؟تو نیک آگاهی و از موج خون گرفته دلم آگاهی کمکم کن کمکم کن کمک!!!لحظه اکنون بر من سنگین است و تاب نوشتن ندارم!!دوست داشتم که اکنون یارم اینجا بود تا سر به شانه اش گذارم و آرام بخوابم فارغ از غم!افسوس که زمانه دسیسه میکند و هجر میافکند تا عاشق بسوزد!!باز تو را میخوانم ای خدایی که بر همه چیز قادری بنده ای با درد آمده و درب تو را میکوبد،این بنده خطاکار چونان درب درگاهت بکوبد تا پاسخش گویی و تا از فضل تو نصیب نگیرد حلقه از دست رها نسازد!!!
 

نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:11 توسط كيميا| |

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد… پسر قدبلند بود،
صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست
احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می
داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک
سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را
یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را
به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با
دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و
چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و
وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:50 توسط كيميا| |

دونه های برف هنوز به سطح چایی داغش نرسده ، آب میشد . انقدر صبور بود که دوست داشت چاییش رو با همون دونه های برف خنک کنه. دیگه برای دست فروش دوره گرد شده بود عادت ، که سارا رو ساعت 2 سر کوچه ی محمدی کنار تیر چراغ برق ببینه . سارا عادت داشت تو پاییز و زمستون همیشه بعد از مدرسه چایی بخره و در حالی که به گلدسته های مسجد نگاه میکرد ، اون رو با آرامش بخوره. پیرمرد


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:46 توسط كيميا| |

داستانی از يك دلباخته ، يك عاشق
عاشقی كه هيچوقت عشق خود را جز از راه چشم لمس نكرد
هيچكس

چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشيد روی دکمه های پيانو .
صدای موسيقی فضای کوچيک کافی شاپ رو پر کرد .
روحش با صدای آروم و دلنواز موسيقی , موسيقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .
مثه يه آدم عاشق , يه ديوونه , همه وجودش توی نت های موسيقی خلاصه می شد .
هيچ کس اونو نمی ديد .همه , همه آدمايي که می اومدن و می رفتن
همه آدمايي که جفت جفت دور ميز ميشستن و با هم راز و نياز می کردن فقط براشون شنيدن يه موسيقی مهم بود .
از سکوت خوششون نميومد .
اونم می زد .
غمناک می زد , شاد می زد , واسه دلش می زد , واسه دلشون می زد .
چشمش بسته بود و می زد .
صدای موسيقی براش مثه يه دريا بود .
بدون انتها , وسيع و آروم .
يه لحظه چشاشو باز کرد و در اولين لحظه نگاهش با نگاه يه دختر تلاقی کرد .
يه دختر با يه مانتوی سفيد که درست روبروش کنار ميز نشسته بود .
تنها نبود ... با يه پسر با موهای بلند و قد کشيده .
چشمای دختر عجيب تکونش داد ... یه لحظه نت موسيقی از دستش پريد و يادش رفت چی داره می زنه .
چشماشو از نگاه دختر دزديد و کشيد روی دکمه های پيانو .
احساس کرد همه چيش به هم ريخته .
دختر داشت می خنديد و با پسری که روبروش نشسته بود حرف می زد .
سعی کرد به خودش مسلط باشه .
يه ملودی شاد رو انتخاب کرد و شروع کرد به زدن .
نمی تونست چشاشو ببنده .
هر چند لحظه به صورت و چشای دختر نگاه می کرد .
سعی کرد قشنگ ترين اجراشو داشته باشه ... فقط برای اون .
دختر غرق صحبت بود و مدام می خنديد .
و اون داشت قشنگ ترين آهنگی رو که ياد داشت برای اون می زد .
يه لحظه چشاشو بست و سعی کرد دوباره خودش باشه ولی نتونست .
چشاشو که باز کرد دختر نبود .
يه لحظه مکث کرد و از جاش بلند شد و دور و برو نگاه کرد .
ولی اثری از دختر نبود .
نشست , غمگين ترين آهنگی رو که ياد داشت کشيد روی دکمه های پيانو .
چشماشو بست و سعی کرد همه چيزو فراموش کنه .
....شب بعد همون ساعت
وقتی که داشت جای خالی دختر رو نگاه می کرد دوباره اونو ديد .
با همون مانتوی سفيد
با همون پسر .
هردوشون نشستن پشت همون ميز و مثل شب قبل با هم گفتن و خنديدن .
و اون برای دختر قشنگ ترين آهنگشو ,
مثل شب قبل با تموم وجود زد .
احساس می کرد چقدر موسيقی با وجود اون دختر براش لذت بخشه .
چقدر آرامش بخشه .
اون هيچ چی نمی خواست .. فقط دوس داشت برای گوشای اون دختر انگشتای کشيده شو روی پيانو بکشه .
ديگه نمی تونست چشماشو ببنده .به دختر نگاه می کرد و با تموم احساسش فضای کافی شاپ رو با صدای موسيقی پر می کرد .
شب های متوالی همين طور گذشت .
هر روز سعی می کرد يه ملودی تازه ياد بگيره و شب اونو برای اون بزنه .
ولی دختر هيچ وقت حتی بهش نگاه هم نمی کرد .
ولی اين براش مهم نبود .
از شادی دختر لذت می برد .و بدترين شباش شبای نيومدن اون بود .
اصلا شوقی برای زدن نداشت و فقط بدون انگيزه انگشتاشو روی دکمه ها فشار می داد و توی خودش فرو می رفت .
سه شب بود که اون نيومده بود .
سه شب تلخ و سرد .
و شب چهارم که دختر با همون پسراومد ... احساس کرد دوباره زنده شده .
دوباره نت های موسيقی از دلش به نوک انگشتاش پر می کشيد و صدای موسيقی با قطره های اشکش مخلوط می شد .
اونشب دختر غمگين بود .
پسربا صدای بلند حرف می زد و دختر آروم اشک می ريخت .
سعی کرد يه موسيقی آروم بزنه ... دل توی دلش نبود .
دوست داشت از جاش بلند شه و با انگشتاش اشکای دخترو از صورتش پاک کنه .
ولی تموم اين نيازشو توی موسيقی که می زد خلاصه می کرد .
نمی تونست گريه دختر رو ببينه .
چشماشو بست و غمگين ترين آهنگشو
به خاطر اشک های دختر نواخت .
...
همه چيشو از دست داده بود .
زندگيش و فکرش و ذکرش تو چشمای دختری که نمی شناخت خلاصه شده بود .
يه جور بغض بسته سخت
يه نوع احساسی که نمی شناخت
يه حس زير پوستی داغ
تنشو می سوزوند .
قرار نبود که عاشق بشه ... عاشق کسی که نمی شناخت .
ولی شده بود ... بدجورم شده بود .
احساس گناه می کرد .
ولی چاره ای هم نداشت ... هر شب مثل شب قبل مثل شب اول ... فقط برای اون می زد .
...
يک ماه ازش بی خبر بود .
يک ماه که براش يک سال گذشت .
هيچ چی بدون اون براش معنی نداشت .
چشماش روی همون ميز و صندلی هميشه خالی دنبال نگاه دختر می گشت .
و صدای موسيقی بدون اون براش عذاب آور بود .
ضعيف شده بود ... با پوست صورت کشيده و چشمای گود افتاده ...
آرزوش فقط يه بار ديگه
ديدن اون دختر بود .
يه بار نه ... برای هميشه .
اون شب ... بعد از يه ماه ... وقتی که داشت بازم با چشمای بسته و نمناکش با انگشتاش به پيانو جون می داد دختر
با همون پسراز در اومد تو .
نتونست ازجاش بلند نشه .
بلند شد و لبخندی از عمق دلش نشست روی لباش .
بغضش داشت می شکست و تموم سعيشو می کرد که خودشو نگه داره .
دلش می خواست داد بزنه ... تو کجايي آخه .
دوباره نشست و سعی کرد توی سلولای به ريخته مغزش نت های شاد و پر انرژی رو جمع کنه و فقط برای ورود اون
و برای خود اون بزنه .
و شروع کرد .
دختر و پسرهمون جای هميشگی نشستن .
و دختر مثل هميشه حتی يه نگاه خشک و خالی هم بهش نکرد .
نگاهش از روی صورت دختر لغزيد روی انگشتای اون و درخشش يک حلقه زرد چشمشو زد .
يه لحظه انگشتاش بی حرکت موند و دلش از توی سينه اش لغزيد پايين .
چند لحظه سکوت توجه همه رو به اون جلب کرد و خودشو زير نگاه سنگين آدمای دور و برش حس کرد .
سعی کرد دوباره تمرکز کنه و دوباره انگشتاشو به حرکت انداخت .
سرشو که آورد بالا نگاهش با نگاه دختر تلاقی کرد .
- ببخشيد اگه ميشه يه آهنگ شاد بزنيد ... به خاطر ازدواج من و سامان .... امکان داره ؟
صداش در نمي اومد .
آب دهنشو قورت داد و تموم انرژيشو مصرف کرد تا بگه :
- حتما ..
يه نفس عميق کشيد و شاد ترين آهنگی رو که ياد داشت با تموم وجودش
فقط برای اون
مثل هميشه
فقط برای اون زد
اما هيچکس اونشب از لا به لای اون موسيقی شاد
نتونست اشک های گرم اونو که از زير پلک هاش دونه دونه می چکيد ببينه
پلک هايي که با خودش عهد بست برای هميشه بسته نگهشون داره
دختر می خنديد
پسر می خنديد
و يک نفر که هيچکس اونو نمی ديد
آروم و بی صدا
پشت نت های شاد موسيقی
بغض شکسته شو توی سينه رها می کرد .
http://blogfa.com/images/smileys/21.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/06.gif

در قسمت نظرات منتظر حرف های قلب و دلتون هستم

نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:55 توسط كيميا| |

شعرو آکورد آهنگ رونروه  از رضایا

ریتم : 4/2  Rock

G                            Bb                  Ab                              Cm

عشق من  چند روزیه که رونروه      هی می گه  که منو نمی خواد دیگه

G                              Bb             Ab                                     Cm

تازه می دونه این دل تو چنگش اسیره     اگه نباشه یه روز  کل سینه می میره 

G               Bb                            Eb                                Cm

(دیوونه  دیوونه   می دونه می دونه         فقط اون می تونه   تو دلم بمونه)۲

Ab                                     Cm

تو نباشی  بگو عاشق کی شم دیوونه  دی دیوونه  

    G                                    Bb

 تو نباشی  بگو واسه کی این دل بخونه  واسه کی بخونه

Ab                                 Cm

نگو نمیای  نگو رفتی واسه همیشه  همیشه   

G                                    Bb

 نگو نگو دلت واسه من تنگ نمی شه 

G               Bb                            Eb                                Cm

(دیوونه  دیوونه   می دونه می دونه         فقط اون می تونه   تو دلم بمونه)۲

نظربزاريدحتما

نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:45 توسط كيميا| |

شعروآكورد آهنگ يه حرفايي با صداي گوگوش

آهنگساز : بابك سعيدي *** ريتم :4/4

 

A           C#m           F#m           C#m

يه حرفايي   هميشه    هست كه از عمق نگام پيداست

C#m        F#m                   B                      A

از اون حرفاي تلخي كه مثل شعر فروغ زيباست   

A                C#m        F#m   C#m

از اون حرفا كه يك عمره به گوش ما شده ممنوع   

C#m        F#m                B                        A

از اون حرفاي بي پرده شبيه شعري از شاملو

B                                                         C#m

از اون حرفا كه مي ترسيم از اون حرفاكه بايد زد

       B                                 A                         

از اون درد دلاي خون از اون حرفاي خيلي بد 

A           B                                         A

نگفتي و نمي گم ها حقيقت هاي پنهوني

C#m                       B                                      A

از اون حرفا كه مي دونم از اون حرفا كه مي دوني

                B                  A     C#m        A       

به زيـر سـقف اين خونه منم مثل تو مهمونم

C#m            A                 B                       A

منم مثل تو مي دونم تو اين خونه نمي مونم 

C#m                                              F#m

يه حرفايي هميشه هست كه از درد توي سينست

C#m                                  Bm

مثل فرياد نسلي كه پر از عشق و پر از كينه است   

C#m                                 F#m

پر از ناگفته هايي كه خيال كرديم يكي ديگه

                       C#m                              Bm

دلش طاقت نمياره همه حرفامونو مي گه 

C#m       Bm

مي گه مي گه

هميشه آخر حرفا پراز حرفاي ناگفتست

هميشه حال ما اينه هميشه دنيا آشفتست

كافيه شمااسم اهنگوبگيدتامن اكوردشوبراتون بزارم مرسي نظريادتون نره

 

نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:42 توسط كيميا| |

نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:8 توسط كيميا| |

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:58 توسط كيميا| |

 

[Justin Bieber]
Is it time, I hear you can give it,
Give it, give it, give it all
One through the note your list you can get it,
Get it, get it, get it now
Make your wish tonight
When you open your eyes
When the lights go bright girl
I'll be right there

Baby you deserve everything you want
It's your night, ohhh
Wanna put my EP a chance a girl
Baby I hear melodies when your heart beats
Baby it sings to me like
Fa la la, fa la la
Baby I hear melodies when your heart beats
Baby it sings to me like
(fa la la)
Know that it's christmas time

You got on my favourite treasure
You're looking, looking, looking, good
Snow falling on your hair, and I don't, I don't
Wanna get it off
Even the stars in the sky can't outshine your eyes
Wanna be your biggest gift

Baby you deserve everything you want
It's your night, ohhh

Wanna put my...
Baby I hear melodies when your heart beats
Baby it sings to me like
Fa la la, fa la la
Baby I hear melodies when your heart beats
Baby it sings to me like
(fa la la)
Know that it's christmas time

I'll take your heart with...
Fa la la, fa la la
Baby cuz you're the reason to be...
Fa la la, fa la la

I hear melodies when your heart beats
Baby it sings to me like
Fa la la, fa la la
Baby I hear melodies when your heart beats
Baby it sings to me like
(fa la la)
Know that it's christmas time

Fa la la, fa la la
Like christmas
Know that it's christmas time
Fa la la, fa la la

Know that it's christmas time...
 

اینم متن اهنگ جاستین جونمه

نوشته شده در شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:47 توسط كيميا| |

hاینوخیلی دوسش دارم بیشترازاردلان

 

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 18:28 توسط كيميا| |

عکس عشق منه

 

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 18:8 توسط كيميا| |

اردلان طعمه وتتلو:شب

شب تركيب دوتاحرف سادست , ش شخص شما  ,ب بي  تابي من سادست                            

من يه ادم ازكارافتاده ست ,من بي تويه كسيه كه ته جاده ست , شب تركيب دوتاحرف سادس        

دوباره شب شدومن وتوتو, يه اتاقيم پس بريزغمارودور                                                  

دوباره بياتو بغل من, تايه ماچت بكنموبعدم بگم ,كه توبي من سخت ميگذره لحظه هاتو              

نيستم بدمي لرزه دستوپات, نميتونم ديگه زنده بمونم ,اگه باشم دوريه لحظه ازتوواي                  

كنارت بيام چه حاليه, وقتي دستات ميره رو كلاويه, احساسي كه دارم بهت عاليه                      

يه جوربغل كرديم همديگه رو, بهم ميگي اردي نرو, انگارنديديم همودوسه ساليه                      

دوست دارم قددنيا كه ميگن اخرنداره            دوسم داري يه جورايي كه هيچكس باورنداره  ×2 

شب يعني توبغلت افتادن, يعني كه مابيداريموجزماهمه خوابن                                            

تو دوست دارم  كه بمونه بامن ,توهمون كسيه كه خيلي دوسش دارم                                     

منوتوباهم زيربارون  شب داره پايين ميره اروم, توحياطيم زيرآلاچيقو سفت ميچسبي به بازوم       

شب چه خوش رنگه باتو,  ميزنم چنگ موهاتو, دست ميكشم روابروهاتو                               

نوك بينيت قرمزه توسرماميشنوم صدادندوناتو                                                              

وقتي كه پيش مني خوبه حالم, وقتي كه ميري دلشوره دارم                                               

باتومن حتي اگه دوره راهم ,من روبراهمو خوبه حالم                                                     

  دوست دارم قددنيا كه ميگن اخرنداره          دوسم داري يه جورايي كه هيچكس باورنداره  ×2 

شب يعني كاراي بدآزادن   

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:37 توسط كيميا| |

اینم تتلوجونه توی اهنگ شبش که متنشوبراتون میزارم

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:22 توسط كيميا| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:اینم یه عکس باحال ازعشق من هه هه هه هه,لطفاچشماتونودرویش کنید,,ساعت 10:1 توسط كيميا| |


Power By: LoxBlog.Com